آغوشت
شب و باده
و خیالی که تو را به میهمانی عاشقانه ام می کشاند
وچشمانی که خیره در چشمانم با عشق یک به یک پیاله هایم را نوش می کند
ومن خرامان خرامان در آغوشت جای میگیرم وتا صبح مستانه دلبری میکنم
بن بست دنیاست آغوشت ...
این اولین بار است که
شهامت این را دارم که بگویم:
به بن بست رسیده ام...!
نظرات شما عزیزان: